اي عاشقان، اي عاشقان هنگام كوچ است از جهان
در گوش جانم مي رسد طبل رحيل از آسمان
لقمان حكيم به فرزندش نصيحت مي فرمود كه دو چيز را هرگز فراموش نكن؛ 1- خدا 2- مرگ
مرگ عزيزان بويژه آنان كه مردان بزرگ و تاريخ ساز كشورند بهانهاي است براي انديشيدن به قبر و قيامت و نيز عظمت خدا و اسرار مرگ كه آغاز حياتي نو است .
همين چهارشنبه گذشته بودكه براي ملاقات حاج ابوالفضل حاجي حيدري به بيمارستان رفتم . او را در حالي يافتم كه نفسهاي آخر زندگي خود را مزه مزه مي كرد و بستگانش در اطراف او زيرلب زيارت عاشورا و آيات كتاب خدا را زمزمه مي كردند .
رفتم به كوي خواجه و گفتم كه "خواجه كو؟"
گفتند:" خواجه عاشق است و كوبه كو"
گفتم :" فريضه دارم آخر نشان دهيد"
من دوستدار خواجه ام آخر، نيم عدو
گفتند:" خواجه عاشق آن باغبان شده است
او را به باغها جو، يا بركنار جو"
حاج ابوالفضل كه بود؟ نقش او در تاريخ مبارزات ملت ايران چه بود و ربط او به نهضت امام خميني(ره) چيست؟
در بهمن43 وقتي صداي غرش تپانچهاي گلوي منصور نخست وزير خائن شاه را در ميدان بهارستان دريد آوازه جوانان موتلفه اسلامي در سپهر سياست ايران پيچيد و برق آن گلولهها نوري بودكه ظلمت سياه ترين دوران ديكتاتوري شاه را روشني بخشيد.
بعدها كه مردم از طريق جرايد آن روز محاكمات را پيگيري مي كردند بعد از محمد بخارايي جوان 19 ساله اي كه عامل اصلي اعدام انقلابي منصور بود با چهره جواني آشنا شدند كه ابوالفضل حاجي حيدري معرفي شد.
او آن هنگام 25 ساله بودو پس از بخارايي دومين جوان اين جماعت انقلابي بود . او آخرين نفري بود كه از اين جمع دستگير و پس از محاكمه به حبس ابد محكوم شد. او از 13 يا 14 سالگي مبارزه را شروع كرده بودو از همان هنگام با حبيب الله عسكراولادي و شهيد حاج مهدي عراقي در امر مبارزات همپياله بود.
او از عناصر اصلي و موسس حزب موتلفه اسلامي در دهه 40 بود اما از همان ابتدا ساكت و بي ادعا و پرعمل ! او يك چريك به معناي واقعي بود و تا آخر عمر هم به رسم چريكي وفادار بود.
او همچون ماه به هنگام طلوع خورشيد حاضر نمي شد، او هميشه در همه صحنه ها "حاضر" بود اما "ظهور" نداشت و چون يك قمر در كهكشانها و منظومه هاي خدمت به انقلاب و مردم در حركت و گردش بود و همين او را دوست داشتني مي كرد.
من غلام قمرم، غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو
آنچه تاريخ از خدمات او به ياد دارد اين است كه او از اصلي ترين عناصر سازماندهي تظاهرات 15 خرداد در كنار بزرگان موتلفه اسلامي بود . او در جريان اعدام انقلابي منصور از مسئولان تهيه سلاح و شناسايي سوژه كه عمدتا روي سه عنصر " شاه"، "علم" و "منصور" متمركزبود، ميباشد.
امام (ره) هنگامي كه مي خواست نطق تاريخي عليه كاپيتولاسيون را انجام دهد دنبال متن اصلي مصوبه مجلس بود و تا مصوبه را به دست نياورد اين كار بزرگ را انجام نداد. حاج ابوالفضل مامور بود اين مصوبه را به دست آورد و به دست امام برساند و همين كار را در آن شرايط سنگين و خفقان امنيتي به خوبي انجام داد.
او در هنگامه شكنجه و سختي روزگار در حبس كه 13 سال طول كشيد ، در كشف ، افشاء و خنثي سازي منافقين از عناصر اصلي و موثر بود و در اين راه مرارتها كشيد و هيچ گاه نشاط خود را در اين مبارزه از دست نداد.
او در جريان پيروزي انقلاب از عناصر اصلي سازماندهي راهپيمايي هاي بزرگ و نيز شكل گيري كميته استقبال از امام (ره) و بعدها در جريان مديريت مدرسه علوي و رفاه در روزهاي نخستين انقلاب بود.
او از عناصر تعيين كننده شكل گيري كميته امداد و ارائه خدمات بي نظير به محرومان و حلقه وصل كميته امداد با نهضت امام خميني(ره) بود.
حضورش در صندوقهاي قرض الحسنه و خيريه ها در سطح مديريت عالي و در حد نمايندگي امام و رهبري از او يك چهره خدوم آن هم بي سرو صدا و بي تظاهر مي ساخت. او با رندي و هوشمندي و
مخفي كاري هميشه باپرده پوشي جلوي خودنمايي ها را مي گرفت و به اين امر فوقالعاده حساس بود.
اودر جريان شناسي انقلاب و شناخت خطوط نفاق، كفرو الحاد واقعا استاد بود. در شناخت افراد به خطا نمي رفت . او مسئول گزينش حزب موتلفه اسلامي و نيز عضو هيئت موسس و عضو شوراي مركزي بود. هوشمندي او در انجام وظايفش باعث شد حزب از خطر نفوذ منافقين و اغيار در امان بماند او كم حرف و پرعمل، صبور و مقاوم بود. در جلسات حزب كمتر حرف مي زد اما وقتي نظري مي داد پخته، عميق و راهگشا بود.پاييز و زمستان امسال روزهاي سختي براي انقلابيون اوليه نهضت امام خميني بود. استاد حبيب الله عسكراولادي و استاد اكبر پرورش در همين روزها رخ در نقاب خاك كشيدند و اكنون ابوالفضل حاجي حيدري يار صديق امام و رهبري وياور محرومان بي سرو صدا راهي ديار ابدي شد و خبر آن چون آواري از غم و اندوه بر دلسوزان و انقلابيون فرود آمد.پيكر آن مرحوم ديروز در ميان غم و اندوه يارانش در دل خاك در كنار شهداي هفتم تير آرام گرفت و سفر ابدي خود را آغاز كرد. لذا بازبان دل مي گوييم؛
اي فصل با باران ما ، برريز بر ياران ما
چون اشك غمخواران ما در هجر دلداران ما
اي چشم ابر، اين اشكها مي ريز همچون مشكها
زيرا كه داري رشكها بر ماه رخساران ما
بربند لب همچون صدف ، مستي ! ميا در پيش صف!
تا باز آيند اين طرف از غيب هشياران ما
"حاضر" بود اما "ظهور" نداشت
محمدكاظم انبارلویی
۱۳۹۲/۱۲/۳